نوشته‌ها

عشق من یا حرف دل

حاصل عمر منی ای گل نازم چه کنم

بی تو تنها،ای عشق در اینجا چه کنم

در دلم می سوزم و گریانم امشب چه کنم

رفتم پی عشقت،ولی افسوس که دگر

لحظه ها رفتند و هیچ نکردند،حال چه کنم

همچنان ثانیه ها می روند،ولی من چه کنم

یارب،این چه آتشی بود که نشست بر دل من

که نمیدانم تا کی خواهد سوخت این،دل من

بی تو ای عشق که غم زد به دلم چه کنم

کس نداردخبر از حال زارم،چه کنم

بی تو آسمان دلم هر روز و هرشب گرفته ست

یا رب، بین این دل زار مرا

که جز تو کس نداردخبر از این دل من

بی تو ای عشق،من آشفته ترینم

اما نمیدانم،بخدا نمیدانم چه کنم

میدانم که دلت می سوزد از فراق من

اما ……..

D

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۷/۱۰/۱۶

شعرهای کوتاه

تو آنی که در دیده من پنهانی و در جانم روان

پس بنمای بر دیده من جان

**************

خدایا می سپارم دست تو روزگارم را

به چرخ زمان،کن گلستان،زمانم را

******************

تو ای روح و روانم تو ای پاکی جانم

تو در جان منی،من جان ندارم

تو ای لبخند زیبای زمانه

تو ای تنهاترین تنهای دنیا

تو ای زیباترین زیبای دنیا

تو ای تنهای خفته در خیالم

بمان در جان و جهانم

*********************

دل دیوانه

ای آنکه دلی دیوانه دارد

بر سر درد دلش دردانه دارد

جانا که به سر آمد،صدها سخن گوید

وز آتش درونش میل برون سازد

ای دریای بی کران من،صدای باران از وجودت دل آرام گیرد

ای آنکه مرا در باد خواندی پس بیا با من بمان

گلبانگ صداقتت مرا از خواب خوش بیدار ساخت و با وجود و دیدن تو آن صداقتش را به من تقدیم کرد،پس بانگ خوش آهنگ هر صبح روشن مرا بیدار ساز و این بار من هم میخواهم صداقتی که با عشق وجودت به من دادی را به دیگران هم تقدیم کنم تا همه از عشق وجودشان یکدیگر را عاشق سازند و با هم،هم آهنگ و خوش طراوت باشند تا با وجود آنها عالم را عشق فراگیرد

در باغ دلم افتادی تو اینگونه

از بوی خوشت،جان گرفتم،جانم اینگونه

شب تا سحر از بودنت در یاد

مرا حیران و دیوانه ساخت اینگونه

بس به دیدار تو گشتم

شمع بودم و پروانه گشتم

من از سوز و گداز این دل

از نام نکویت،جانم،آرام گرفتم

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۵/۳/۱۹

در مه ماندن

گل ای ناز بهارم،چرا رفتی ز دیارم

به جان در دل که گویم،که جانانم کجایست

مرا اندر در این دل،تو را باغی نباشد

تورا ای نازنینم،زدم از جان فریاد

تورافریاد نباشد،مرا یاری نباشد

مرا دریای آبی،تورا ماهی در این آب

مرا مستی دل انگیز،تورا شوری برانگیخت

مراتنهاماندن در این باغ و بستان

تورا در پی لطفی در اینجا ماندن

تو ای گل بهارمن،شکوفه نگار من

بمان در این باغ دل،نرو ازین دیار من

به دیدنت،به گفتنت،به راز در نهان دل

به چشم پر صداقتت،به عشق در طراوتت

به خنده های کوچکت،به اشکهای برگونه ات

به گام های رفتنت،به ساز دل،آهنگ شور انگیزت

بگو بمانند در این باغ و دیار من

سراینده:مهرجویی مورخ،: ۸۵/۲/۲۴

پدر

پدر ای مظهر خوبی و صفا

پدر ای عشق پاک و بی ریا

پدر ای کوه درد وصبوری و رنج

پدر ای وسعت جانم

پدر ای جان و جهانم

پدر ای تاج سرم ای همه باورم

بوسه بر دستان پینه بسته تو میزنم

بوسه بر پیشانی ات و جانم را فدای تو میکنم

ای زیباترین و مقدس ترینم روزت مبارک

با تمام وجودم تقدیم به بابا علی

مورخ:۹۸/۱۲/۱۶

سراینده:زهرا مهرجویی

رویاهای من

من امروز غرق در رویاهای خود هستم

من در رویاها زندگی را ساخته ام

من در رویاها با خود حرفها گفته ام

امروز میخواهم در رویاهای خود با حرفها زندگی کنم

در رویاهای خود زندگی را تازه کنم

می خواهم با زندگی حرفها را تازه کنم

در رویاهای خود،همه را دیده ام،خودرا ساخته ام و میشناسم

سراینده:مهرجویی مورخ:۸۲/۵/۳۰

هم نفس

تو همون ستاره ای که تو قلبم می درخشه

واسه دیدن بهارش لحظه هارو می شماره

توهمون بنفشه ای که تو باغ سنبل من

انتظار دیدن اینهمه سبزه ها کشیده

تو همون پرنده سفید روی بومی

که واسه دیدن دونه می آیی

تو همون ماهی نازی که توی آب زلالی

تو همون پاکی راهی،توی این جاده تنهایی

تو همون تیک تیک ساعت،گذری از روزگاری

تو همون دفتر خاطراتمی توی روزهای تنهایی

ک پشت قاب چشمای من نشستی

توق شب و برام شکستی

تو همون تپش در قلب که توی بغضهام می آیی

سراینده:مهرجویی مورخ:۸۵/۳/۱۱

صدات میکنم

توی دریا تو آسمونها روی زمین

هرجابرم اسم توروصدامیکنم

پنجره رو وامیکنم دشت و نگاه میکنم

توروصدا میکنم میگم ای نازنین ای گل بهار من

شکوفه ام،غنچه ام،باتوهستم

نمیخوام تورو تنها بذارم توی این دشت غربت

سروده:مهرجویی مورخ:۸۲/۱/۲۳


تپش

قلب من در تپش است
بلبل در باغ چه چه میکند از عشق وجودش
وجود نازنین،تنها می گذارد دل را
اما قلب من،همچنان در تپش است
ای که دریای وجودم،از نگاه بی سرو سامان موج موج میزند،بالهایم را بگیر،میخواهم پرواز کنم تا آسمان وجودم را پیدا کنم و تورا در وجود و نهان آسمان دلم مثل خورشید،ماه،ستاره ،در آن بگذارم
بیا ای نازنین در باغ این دلم
که آواز پرنده زد به دلم
چوباغ و چو مستی چو پیمانه شکستی
اما از حس وجودت،چیزی بر لب ننشاندی
چشمان من خیره شده
تاکه تو لب زباکنی،چیزی بگی
از غرور و از حس وجودت
دلم و تازه کنی به لیالی دگر
چو که من پرسیدم ازین دل،که به نفس دگر روی داری بود جوابش ک من در حرم خویشتنم
سراینده شعر:مهرجویی مورخ:۸۵/۲/۲۷