نوشته‌ها

هم نفس

تو همون ستاره ای که تو قلبم می درخشه

واسه دیدن بهارش لحظه هارو می شماره

توهمون بنفشه ای که تو باغ سنبل من

انتظار دیدن اینهمه سبزه ها کشیده

تو همون پرنده سفید روی بومی

که واسه دیدن دونه می آیی

تو همون ماهی نازی که توی آب زلالی

تو همون پاکی راهی،توی این جاده تنهایی

تو همون تیک تیک ساعت،گذری از روزگاری

تو همون دفتر خاطراتمی توی روزهای تنهایی

ک پشت قاب چشمای من نشستی

توق شب و برام شکستی

تو همون تپش در قلب که توی بغضهام می آیی

سراینده:مهرجویی مورخ:۸۵/۳/۱۱

تپش

قلب من در تپش است
بلبل در باغ چه چه میکند از عشق وجودش
وجود نازنین،تنها می گذارد دل را
اما قلب من،همچنان در تپش است
ای که دریای وجودم،از نگاه بی سرو سامان موج موج میزند،بالهایم را بگیر،میخواهم پرواز کنم تا آسمان وجودم را پیدا کنم و تورا در وجود و نهان آسمان دلم مثل خورشید،ماه،ستاره ،در آن بگذارم
بیا ای نازنین در باغ این دلم
که آواز پرنده زد به دلم
چوباغ و چو مستی چو پیمانه شکستی
اما از حس وجودت،چیزی بر لب ننشاندی
چشمان من خیره شده
تاکه تو لب زباکنی،چیزی بگی
از غرور و از حس وجودت
دلم و تازه کنی به لیالی دگر
چو که من پرسیدم ازین دل،که به نفس دگر روی داری بود جوابش ک من در حرم خویشتنم
سراینده شعر:مهرجویی مورخ:۸۵/۲/۲۷