نوشته‌ها

دلنوشته

یادش بخیر بچگی تا ۲۰سالگی دغدغه و فکر و خیالم خریدن چیزی یا سر تایم حاضر شدن برا مدرسه و نمره و درس و اینجور چیزا بود

بعد از بیست سالگی وارد دنیای جدیدی شدم پر از دغدغه و فکر و خیال حتی باوجود کسانیکه دوستشان داشتی و عاشقت بودن اما یکسری آدما توی زندگی باعث ناراحتی و برهم زدن آرامش و مختل کردن و عجیب انسانهایی ک تا آن لحظه هیچکسی مرا نرنجانده بود یا خمی ب ابرویم نمی آورد اما گاهی در زندگی ات به یکدفعه وارد معقوله ای میشی ک خودتم خبر نداری،چیزهای عجیب میبینی وای خدایا در برابر محبت و احترام درکش سخت است بی احترامی و کینه و لجبازی و تنش و استرس میبینی،انسانهایی با ظاهرهای متفاوت و صدجور،حرفهایشان با عملشان دوجور،وای خدایا من در این دنیا دووم نمی آورم(هرچند که دیگر باید به بعضیها گف ارزشتان در همان حد خودتان و کارهایتان است و باید گف پشیزی ارزش برایم ندارند) اینهمه کینه و خودخواهی و دورویی و چابلوسی و دوروغ و ریا و….این چیزها رو نمیتونم تحمل کنم در قلبی که فقط از آدمها و دنیا پاکی و مهربانی و خالص بودن میخواهد گنجاندن این چیزها در آن دشوار و غیرممکن است،خدایا از پاک ترینا و مهربانترینا در زندگی ام پدر و مادرم هستن ک بی ریا و خالصن،ظاهر و باطن یکی،بفکر مال دنیا و کینه و دوروغ نیستن و همیشه درس فداکاری و گذشت به من میدهند اما گاهی مخالفت میکنم و اعصبانی میشوم که چه خیری از خوبیهایتان وخو بیهای خودم دیده ام در برابر بعضی ناملایمات اما بازم حرف حرف خودشان است خدایا وقتی میبینم ک چنین انسانهایی در جواب تمام محبتهایشان برعکس دیده ان این چه دنیای عجیبیست آخر.منکه صبر و حوصله فراوان پدر و مادرمو ندارم پس چرا توانی نمیدهی ک کمی با سنگدلان سنگدل،با دورویان دورو،با نمک نشناسان نمک نشناس،با کینه ورزان، کینه ای و با خودخواهان ،مغرور و خودخواه و ……به مانند خودشان باشم.منکه به عینه میبینم خانواده ام بی دریغ از خودشان میگذرن و ب شرایط دیگران میرسن،از سلامتی و بیش از توانشان برای دیگران میبخشند و محبت میکنن بی آنکه در ظاهر نمایان کنن و از خیلی ناملایمات و بی احترامیها و بد بودنهای دیگران چشم پوشی میکنن و به روی خود نمی آورند و هرررر چیز دیگری ‌ک الان در خاطرم نیست ،وقتی کاملا همه این خالص بودنهایشان و بزرگواریشان میبینم و در جواب جز کینه و سنگدلی و بی احترامی خیلیا رو نمیبینم چرا منم دقیقا مثه اونا باشم،و خدایا تویی ک میدانی سنگدلی و بد ذاتی در وجود من نیست و جز عشق و محبت یکپارچه جهان چیزی در ذهنم نیست چرا در مسیر زندگی مرا با چنین آدمهای بی رحم و خودخواهی روبرو میکنی؟نمیدانم حکمتت چیست اما خودت جواب تماااام آدمهای خودخواه و لجباز و کینه ای و دشمن و ناپاک و دورو در زندگی خودم و عزیزان نابم را بده و ب خودت میسپارم و بس…….

۹۹

دلنوشته

محبت که از سر بگذرد خاری به بار آورد

کیست ک گوید از محبت خارها گل میشود،منکه گویم از محبت گلها خار میشوند

ندیدم من خیری از محبت،و هرگز نشد برایم پندی که هیچ محبتی جواب ندارد ک ندارد…

بعضی آدمها برای بدست آوردن پول دست به هر کاری میزنندحتی آدم کشی و بدتر از آن قلب شکنی

آری انسانهابرای بزرگ کردن شخصیتشان حاضرنددیگران را خراب کنند و دنبال فقط منافع خود باشند

آری انسان پلید زیاد است ک جز منافع خودش بفکر هیچکسی نیست و در دنیای امروزشان گم شده اند

زندگی خیلی چیزها ب من یاد داده اما نمیدانم چرا هیچوقت پندنمیگیرم که ای انسان آیا ازینهمه دل رحمی و خوب بودن خیری دیدی که باز ادامه میدهی؟ای دل شاید اگر باهرکس مثل خودش رفتار کنی خیلی خیلی بهتر باشد و هرکسی با تو مهربانتر.چون کسی درک خوبیهای تورا ندارد.

پیر و جوان و ثروتمند و فقیر و زیبا و زشت در آخر همه در زیر خاک و با یک کفن،پس بدان که دنیا فانیست اما نمیدانم انسانها چرا انقدر شیفته این دنیای فانی شده اند؟

حالم بد میشود وقتی میبینم دیگران به چه نحوی و به چه طریقی خود را میخواهند بزرگ و مهربان جای بزننددر صورتیکه شخصیت واقعی خیلیا چیز دیگریست

مورخ:۹۳/۱۱/۲۹