نوشته‌ها

دلنوشته

خدایا چیستی،کیستی،ز بهر چیستی

خلقتت،حکمتت،از بهر چیست؟

هم عشق و محبت و خوبی،هم بدی،زشتی و ناپاکی

اینهمه عجایب،اینهمه شگفتی،از بهر چیست؟

دنیا عجب دنیاییست،رسم روزگار و بی وفاییست

چشمهاراگشودن،اینهمه زیبایی و زشتی دیدن

ای خدای پاکی ها،رسم دنیا چیست

خوبیها و بدیها هیچکدام مشخص نیست

درد دنیا چیست؟راز دنیا در چیست؟

خدایا فرصتی،مجالی ده،خدایا راه راست را نمایان کن

خدایا خوبیها و خوب بودنها را نمایان کن

خدایا جهانت را زیباتر کن،خدایا اینهمه بی رحمی انسان از بهر چیست

کسی نداند که دنیا،فانیست؟کسی نداند که اینجا همه رهگذریم؟

اگر میدانند،اینهمه ناملایمات جهان و انسان از بهر چیست؟

مورخ:۹۴/۶/۱۹

راز شعر من

ای یار همی بخوان شعر مرا

منکه می سرایم شعری با چشم دل

آنگه تو هم بخوان با جان و دل

که گر رازیست پیدا کن آنرا

دگر به گوش دل بسپار و در جانت روان کن

و از آن در زندگی سازنده کن

خواهم از تو با خدای عالمین باشی

تا گره از کار تو بگشاید و شادمان باشی

من همی گویم و در جانم گذارم

که خدای عالمین،راحت روح است و روان

گر تو دوست خدا باشی و خدا دوستدار تو

همه عالم از آن توست

باهمه نیکی که در جانت گذارد

باهمه رحمت که به نعمت می گذارد

ساز تو آهنگ جان دارد

گر اندکی اراده،عمل شود پیاده

کنون سخن که داری با صداقتت بگو

دگر با عشق در جانت بگو

سراینده:مهرجویی مورخ۸۵/۵/۱

شعرهای کوتاه

تو آنی که در دیده من پنهانی و در جانم روان

پس بنمای بر دیده من جان

**************

خدایا می سپارم دست تو روزگارم را

به چرخ زمان،کن گلستان،زمانم را

******************

تو ای روح و روانم تو ای پاکی جانم

تو در جان منی،من جان ندارم

تو ای لبخند زیبای زمانه

تو ای تنهاترین تنهای دنیا

تو ای زیباترین زیبای دنیا

تو ای تنهای خفته در خیالم

بمان در جان و جهانم

*********************

روز پدر

تقدیم به همه پدران و مردان سرزمین

۹۸/۱۲/۱۷

عشق

عشق پایه دل را در زندگی نهادن است

عشق معنای با تو بودن است

عشق رسیدن به کمال آرزوهاست

عشق هم چو طوفان بلاست

یا که جایی در دلهاست

عشق گلی را در باغ نهادن است

عشق،اسیر دست یادهاست

عشق هم چو سایه ای در دل بنا نمودن است

عشق همچو گل نشکفته است

واشدنش،باعشق در جان ماندن است

عشق چون پاکی روح صداقت

یا که دریای پرآشوبیست

که با صدای موجش مرابیدار می سازد

عشق زندگی را عاشقانه از سر گرفتن است

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۵/۳/۳۰

دل دیوانه

ای آنکه دلی دیوانه دارد

بر سر درد دلش دردانه دارد

جانا که به سر آمد،صدها سخن گوید

وز آتش درونش میل برون سازد

ای دریای بی کران من،صدای باران از وجودت دل آرام گیرد

ای آنکه مرا در باد خواندی پس بیا با من بمان

گلبانگ صداقتت مرا از خواب خوش بیدار ساخت و با وجود و دیدن تو آن صداقتش را به من تقدیم کرد،پس بانگ خوش آهنگ هر صبح روشن مرا بیدار ساز و این بار من هم میخواهم صداقتی که با عشق وجودت به من دادی را به دیگران هم تقدیم کنم تا همه از عشق وجودشان یکدیگر را عاشق سازند و با هم،هم آهنگ و خوش طراوت باشند تا با وجود آنها عالم را عشق فراگیرد

در باغ دلم افتادی تو اینگونه

از بوی خوشت،جان گرفتم،جانم اینگونه

شب تا سحر از بودنت در یاد

مرا حیران و دیوانه ساخت اینگونه

بس به دیدار تو گشتم

شمع بودم و پروانه گشتم

من از سوز و گداز این دل

از نام نکویت،جانم،آرام گرفتم

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۵/۳/۱۹

در مه ماندن

گل ای ناز بهارم،چرا رفتی ز دیارم

به جان در دل که گویم،که جانانم کجایست

مرا اندر در این دل،تو را باغی نباشد

تورا ای نازنینم،زدم از جان فریاد

تورافریاد نباشد،مرا یاری نباشد

مرا دریای آبی،تورا ماهی در این آب

مرا مستی دل انگیز،تورا شوری برانگیخت

مراتنهاماندن در این باغ و بستان

تورا در پی لطفی در اینجا ماندن

تو ای گل بهارمن،شکوفه نگار من

بمان در این باغ دل،نرو ازین دیار من

به دیدنت،به گفتنت،به راز در نهان دل

به چشم پر صداقتت،به عشق در طراوتت

به خنده های کوچکت،به اشکهای برگونه ات

به گام های رفتنت،به ساز دل،آهنگ شور انگیزت

بگو بمانند در این باغ و دیار من

سراینده:مهرجویی مورخ،: ۸۵/۲/۲۴

پدر

پدر ای مظهر خوبی و صفا

پدر ای عشق پاک و بی ریا

پدر ای کوه درد وصبوری و رنج

پدر ای وسعت جانم

پدر ای جان و جهانم

پدر ای تاج سرم ای همه باورم

بوسه بر دستان پینه بسته تو میزنم

بوسه بر پیشانی ات و جانم را فدای تو میکنم

ای زیباترین و مقدس ترینم روزت مبارک

با تمام وجودم تقدیم به بابا علی

مورخ:۹۸/۱۲/۱۶

سراینده:زهرا مهرجویی

رویاهای من

من امروز غرق در رویاهای خود هستم

من در رویاها زندگی را ساخته ام

من در رویاها با خود حرفها گفته ام

امروز میخواهم در رویاهای خود با حرفها زندگی کنم

در رویاهای خود زندگی را تازه کنم

می خواهم با زندگی حرفها را تازه کنم

در رویاهای خود،همه را دیده ام،خودرا ساخته ام و میشناسم

سراینده:مهرجویی مورخ:۸۲/۵/۳۰

صدات میکنم

توی دریا تو آسمونها روی زمین

هرجابرم اسم توروصدامیکنم

پنجره رو وامیکنم دشت و نگاه میکنم

توروصدا میکنم میگم ای نازنین ای گل بهار من

شکوفه ام،غنچه ام،باتوهستم

نمیخوام تورو تنها بذارم توی این دشت غربت

سروده:مهرجویی مورخ:۸۲/۱/۲۳