نوشته‌ها

سروده زهرا

زچشمان تو بیداری خفته

هوای تو دارد این دل بی تاب

نگاهت میکنم تا که بدانی

زمین و زمان رفته از دست

من ازین باور گذشتم

در جفای عشق تو زنجیر بدستم

خواب و خیال تو واهمه جان من است

اینکه تو هستی درد و بلای من است

چنان گویم و گویی که در وصف دوعالم

چه عشقیست بالاتر از عشق من

زمانه به رسم جنگیدن و دل من پر از غوغاست

هوای تو در این دل من

چنان که میزندچنگ به روانم

باتمام وجودم مینویسم که اینک

دل من تنگ غروب است

بنشین دمی تو بامن

که درهوای تو مست مستم

می آید پشت سرهم،شعر و غزل من

نکته ها و حرفها در شعر زهرا

میزند رنگ به رخسار زمان

تا بداند که نداند هیچکس غم او

اگر ازین روزگار میروی،برو

دل به دنیا میزنی،بزن

توان من چه است؟

روزگار ناجوانمردانه است

به هرکس خوبی کنم،بَدَم

خوب بودن را شاید نمیدانم

زمین و زمان گره خورده تا پای مرا سست کند

دهانم رابسته کند و قدرتم را خاموش

چ بگویم از زمانه….

دلنوشته دیماه ۱۴۰۰

سلام به خدایم

قصه عشق


مرا ز باور خویش رها کن

ببین مرا ،تو هم آرام باش

آرامش مرا ز خیال خودت جدا مکن

چشمان مرا ز نگاه خودت پنهان نکن

شاد باش و روزگارت را بخاطر من سیاه نکن

آه از دست تو و این روزگارت

پر شده از خوابهای محالت

مکن اینگونه با دل خویش

مکن اینهمه فکرت را پریشان

ک دنیا ارزش غصه نداره

۲۹اردیبهشت ۹۹

دلنوشته

یادش بخیر بچگی تا ۲۰سالگی دغدغه و فکر و خیالم خریدن چیزی یا سر تایم حاضر شدن برا مدرسه و نمره و درس و اینجور چیزا بود

بعد از بیست سالگی وارد دنیای جدیدی شدم پر از دغدغه و فکر و خیال حتی باوجود کسانیکه دوستشان داشتی و عاشقت بودن اما یکسری آدما توی زندگی باعث ناراحتی و برهم زدن آرامش و مختل کردن و عجیب انسانهایی ک تا آن لحظه هیچکسی مرا نرنجانده بود یا خمی ب ابرویم نمی آورد اما گاهی در زندگی ات به یکدفعه وارد معقوله ای میشی ک خودتم خبر نداری،چیزهای عجیب میبینی وای خدایا در برابر محبت و احترام درکش سخت است بی احترامی و کینه و لجبازی و تنش و استرس میبینی،انسانهایی با ظاهرهای متفاوت و صدجور،حرفهایشان با عملشان دوجور،وای خدایا من در این دنیا دووم نمی آورم(هرچند که دیگر باید به بعضیها گف ارزشتان در همان حد خودتان و کارهایتان است و باید گف پشیزی ارزش برایم ندارند) اینهمه کینه و خودخواهی و دورویی و چابلوسی و دوروغ و ریا و….این چیزها رو نمیتونم تحمل کنم در قلبی که فقط از آدمها و دنیا پاکی و مهربانی و خالص بودن میخواهد گنجاندن این چیزها در آن دشوار و غیرممکن است،خدایا از پاک ترینا و مهربانترینا در زندگی ام پدر و مادرم هستن ک بی ریا و خالصن،ظاهر و باطن یکی،بفکر مال دنیا و کینه و دوروغ نیستن و همیشه درس فداکاری و گذشت به من میدهند اما گاهی مخالفت میکنم و اعصبانی میشوم که چه خیری از خوبیهایتان وخو بیهای خودم دیده ام در برابر بعضی ناملایمات اما بازم حرف حرف خودشان است خدایا وقتی میبینم ک چنین انسانهایی در جواب تمام محبتهایشان برعکس دیده ان این چه دنیای عجیبیست آخر.منکه صبر و حوصله فراوان پدر و مادرمو ندارم پس چرا توانی نمیدهی ک کمی با سنگدلان سنگدل،با دورویان دورو،با نمک نشناسان نمک نشناس،با کینه ورزان، کینه ای و با خودخواهان ،مغرور و خودخواه و ……به مانند خودشان باشم.منکه به عینه میبینم خانواده ام بی دریغ از خودشان میگذرن و ب شرایط دیگران میرسن،از سلامتی و بیش از توانشان برای دیگران میبخشند و محبت میکنن بی آنکه در ظاهر نمایان کنن و از خیلی ناملایمات و بی احترامیها و بد بودنهای دیگران چشم پوشی میکنن و به روی خود نمی آورند و هرررر چیز دیگری ‌ک الان در خاطرم نیست ،وقتی کاملا همه این خالص بودنهایشان و بزرگواریشان میبینم و در جواب جز کینه و سنگدلی و بی احترامی خیلیا رو نمیبینم چرا منم دقیقا مثه اونا باشم،و خدایا تویی ک میدانی سنگدلی و بد ذاتی در وجود من نیست و جز عشق و محبت یکپارچه جهان چیزی در ذهنم نیست چرا در مسیر زندگی مرا با چنین آدمهای بی رحم و خودخواهی روبرو میکنی؟نمیدانم حکمتت چیست اما خودت جواب تماااام آدمهای خودخواه و لجباز و کینه ای و دشمن و ناپاک و دورو در زندگی خودم و عزیزان نابم را بده و ب خودت میسپارم و بس…….

۹۹

دلنوشته

نمیبخشم آنکس ک آزرده دلم کرد،به قلب صاف و ساده ام بدی کرد،خوبیهایم را وظیفه دید و نمک نشناسی کرد،خدا داند که در قلب من چه ها بوده و چه ها هست،تمام حسودان و دشمنانی در لباسهای رنگارنگ،که بر من یا عزیزانم بدی و بیوفایی کرده اند،بدانند اگر روزی بمیرم، نبخشیده ام آنچه را حس و لمس کرده ام،چونکه خدا بهتر از دلها خبر دارد و قضاوت با اوست و بس

اردیبهشت۹۹

……

من عاشق تو هستم

دل به دل تو بستم

من عاشق تو هستم

برای باتو بودن،از همه چیز گذشتم

از همه چیز،از همه کس گذشتم

برای با توبودن،ازین نگاه خسته،ازین دل شکسته

برای با تو بودن،به آسمون پرکشیدن

تموم آرزوی من،فقط خوشی تو بوده

برای باتوبودن،چقد دلم شکسته

من از میون این دل،فقط تورو دیده بودم

بیا بمون کنار من،که این دلم خیلی شکست

تویی تو مرهم دلم،بیا عزیز جونم بیابمون کنارم

سراینده:مهرجویی

مورخ ۹۴/۶/۱۲

عشق من یا حرف دل

حاصل عمر منی ای گل نازم چه کنم

بی تو تنها،ای عشق در اینجا چه کنم

در دلم می سوزم و گریانم امشب چه کنم

رفتم پی عشقت،ولی افسوس که دگر

لحظه ها رفتند و هیچ نکردند،حال چه کنم

همچنان ثانیه ها می روند،ولی من چه کنم

یارب،این چه آتشی بود که نشست بر دل من

که نمیدانم تا کی خواهد سوخت این،دل من

بی تو ای عشق که غم زد به دلم چه کنم

کس نداردخبر از حال زارم،چه کنم

بی تو آسمان دلم هر روز و هرشب گرفته ست

یا رب، بین این دل زار مرا

که جز تو کس نداردخبر از این دل من

بی تو ای عشق،من آشفته ترینم

اما نمیدانم،بخدا نمیدانم چه کنم

میدانم که دلت می سوزد از فراق من

اما ……..

D

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۷/۱۰/۱۶

عشق

عشق پایه دل را در زندگی نهادن است

عشق معنای با تو بودن است

عشق رسیدن به کمال آرزوهاست

عشق هم چو طوفان بلاست

یا که جایی در دلهاست

عشق گلی را در باغ نهادن است

عشق،اسیر دست یادهاست

عشق هم چو سایه ای در دل بنا نمودن است

عشق همچو گل نشکفته است

واشدنش،باعشق در جان ماندن است

عشق چون پاکی روح صداقت

یا که دریای پرآشوبیست

که با صدای موجش مرابیدار می سازد

عشق زندگی را عاشقانه از سر گرفتن است

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۵/۳/۳۰

دلنوشته

محبت که از سر بگذرد خاری به بار آورد

کیست ک گوید از محبت خارها گل میشود،منکه گویم از محبت گلها خار میشوند

ندیدم من خیری از محبت،و هرگز نشد برایم پندی که هیچ محبتی جواب ندارد ک ندارد…

بعضی آدمها برای بدست آوردن پول دست به هر کاری میزنندحتی آدم کشی و بدتر از آن قلب شکنی

آری انسانهابرای بزرگ کردن شخصیتشان حاضرنددیگران را خراب کنند و دنبال فقط منافع خود باشند

آری انسان پلید زیاد است ک جز منافع خودش بفکر هیچکسی نیست و در دنیای امروزشان گم شده اند

زندگی خیلی چیزها ب من یاد داده اما نمیدانم چرا هیچوقت پندنمیگیرم که ای انسان آیا ازینهمه دل رحمی و خوب بودن خیری دیدی که باز ادامه میدهی؟ای دل شاید اگر باهرکس مثل خودش رفتار کنی خیلی خیلی بهتر باشد و هرکسی با تو مهربانتر.چون کسی درک خوبیهای تورا ندارد.

پیر و جوان و ثروتمند و فقیر و زیبا و زشت در آخر همه در زیر خاک و با یک کفن،پس بدان که دنیا فانیست اما نمیدانم انسانها چرا انقدر شیفته این دنیای فانی شده اند؟

حالم بد میشود وقتی میبینم دیگران به چه نحوی و به چه طریقی خود را میخواهند بزرگ و مهربان جای بزننددر صورتیکه شخصیت واقعی خیلیا چیز دیگریست

مورخ:۹۳/۱۱/۲۹

تپش

قلب من در تپش است
بلبل در باغ چه چه میکند از عشق وجودش
وجود نازنین،تنها می گذارد دل را
اما قلب من،همچنان در تپش است
ای که دریای وجودم،از نگاه بی سرو سامان موج موج میزند،بالهایم را بگیر،میخواهم پرواز کنم تا آسمان وجودم را پیدا کنم و تورا در وجود و نهان آسمان دلم مثل خورشید،ماه،ستاره ،در آن بگذارم
بیا ای نازنین در باغ این دلم
که آواز پرنده زد به دلم
چوباغ و چو مستی چو پیمانه شکستی
اما از حس وجودت،چیزی بر لب ننشاندی
چشمان من خیره شده
تاکه تو لب زباکنی،چیزی بگی
از غرور و از حس وجودت
دلم و تازه کنی به لیالی دگر
چو که من پرسیدم ازین دل،که به نفس دگر روی داری بود جوابش ک من در حرم خویشتنم
سراینده شعر:مهرجویی مورخ:۸۵/۲/۲۷