نوشته‌ها

م

مرا زبند خیالت رها کردی میدانم
از چه رو با من غریبه اینگونه تا کردی ؟
لحظه ها گذری ست،بگذر از روزگارت
بگذر از فکرهای محالت،بگذر از خیالت
لحظه ها گذریست،از چه رو تو اینگونه سنگدلی
ببین آسمان آبیست، ثانیه ها رفتنی

اما قلبت را پاک نکردی،بگذر ز قضاوت هایت

بشنو دیگری را،بنمای بر رخش جان را

حرف بزن با حرفهایش،گفته هایش،پا به پایش

مکن ملامت،بشنو درد دلی،مکن سرزنش

عاشق هستی باش،خالصانه پای در راه حق بگذار

بنویس حرفهایت،صدایت،رها کن خودت را ز بند بی بند و باری

زندگی همین نفس کشیدن هاست

بیشتر بدان قدرش را،عزیزان زندگی ات را به تماشا بنشین

لذت ببر از گفتگویش،نگاهش همه با هم در روزگاری

مهرجویی

اردیبهشت۹۹

دلنوشته

یادش بخیر بچگی تا ۲۰سالگی دغدغه و فکر و خیالم خریدن چیزی یا سر تایم حاضر شدن برا مدرسه و نمره و درس و اینجور چیزا بود

بعد از بیست سالگی وارد دنیای جدیدی شدم پر از دغدغه و فکر و خیال حتی باوجود کسانیکه دوستشان داشتی و عاشقت بودن اما یکسری آدما توی زندگی باعث ناراحتی و برهم زدن آرامش و مختل کردن و عجیب انسانهایی ک تا آن لحظه هیچکسی مرا نرنجانده بود یا خمی ب ابرویم نمی آورد اما گاهی در زندگی ات به یکدفعه وارد معقوله ای میشی ک خودتم خبر نداری،چیزهای عجیب میبینی وای خدایا در برابر محبت و احترام درکش سخت است بی احترامی و کینه و لجبازی و تنش و استرس میبینی،انسانهایی با ظاهرهای متفاوت و صدجور،حرفهایشان با عملشان دوجور،وای خدایا من در این دنیا دووم نمی آورم(هرچند که دیگر باید به بعضیها گف ارزشتان در همان حد خودتان و کارهایتان است و باید گف پشیزی ارزش برایم ندارند) اینهمه کینه و خودخواهی و دورویی و چابلوسی و دوروغ و ریا و….این چیزها رو نمیتونم تحمل کنم در قلبی که فقط از آدمها و دنیا پاکی و مهربانی و خالص بودن میخواهد گنجاندن این چیزها در آن دشوار و غیرممکن است،خدایا از پاک ترینا و مهربانترینا در زندگی ام پدر و مادرم هستن ک بی ریا و خالصن،ظاهر و باطن یکی،بفکر مال دنیا و کینه و دوروغ نیستن و همیشه درس فداکاری و گذشت به من میدهند اما گاهی مخالفت میکنم و اعصبانی میشوم که چه خیری از خوبیهایتان وخو بیهای خودم دیده ام در برابر بعضی ناملایمات اما بازم حرف حرف خودشان است خدایا وقتی میبینم ک چنین انسانهایی در جواب تمام محبتهایشان برعکس دیده ان این چه دنیای عجیبیست آخر.منکه صبر و حوصله فراوان پدر و مادرمو ندارم پس چرا توانی نمیدهی ک کمی با سنگدلان سنگدل،با دورویان دورو،با نمک نشناسان نمک نشناس،با کینه ورزان، کینه ای و با خودخواهان ،مغرور و خودخواه و ……به مانند خودشان باشم.منکه به عینه میبینم خانواده ام بی دریغ از خودشان میگذرن و ب شرایط دیگران میرسن،از سلامتی و بیش از توانشان برای دیگران میبخشند و محبت میکنن بی آنکه در ظاهر نمایان کنن و از خیلی ناملایمات و بی احترامیها و بد بودنهای دیگران چشم پوشی میکنن و به روی خود نمی آورند و هرررر چیز دیگری ‌ک الان در خاطرم نیست ،وقتی کاملا همه این خالص بودنهایشان و بزرگواریشان میبینم و در جواب جز کینه و سنگدلی و بی احترامی خیلیا رو نمیبینم چرا منم دقیقا مثه اونا باشم،و خدایا تویی ک میدانی سنگدلی و بد ذاتی در وجود من نیست و جز عشق و محبت یکپارچه جهان چیزی در ذهنم نیست چرا در مسیر زندگی مرا با چنین آدمهای بی رحم و خودخواهی روبرو میکنی؟نمیدانم حکمتت چیست اما خودت جواب تماااام آدمهای خودخواه و لجباز و کینه ای و دشمن و ناپاک و دورو در زندگی خودم و عزیزان نابم را بده و ب خودت میسپارم و بس…….

۹۹

متن آرامشی با صدای مهرجویی

عشق من یا حرف دل

حاصل عمر منی ای گل نازم چه کنم

بی تو تنها،ای عشق در اینجا چه کنم

در دلم می سوزم و گریانم امشب چه کنم

رفتم پی عشقت،ولی افسوس که دگر

لحظه ها رفتند و هیچ نکردند،حال چه کنم

همچنان ثانیه ها می روند،ولی من چه کنم

یارب،این چه آتشی بود که نشست بر دل من

که نمیدانم تا کی خواهد سوخت این،دل من

بی تو ای عشق که غم زد به دلم چه کنم

کس نداردخبر از حال زارم،چه کنم

بی تو آسمان دلم هر روز و هرشب گرفته ست

یا رب، بین این دل زار مرا

که جز تو کس نداردخبر از این دل من

بی تو ای عشق،من آشفته ترینم

اما نمیدانم،بخدا نمیدانم چه کنم

میدانم که دلت می سوزد از فراق من

اما ……..

D

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۷/۱۰/۱۶

دلنوشته

خدایا چیستی،کیستی،ز بهر چیستی

خلقتت،حکمتت،از بهر چیست؟

هم عشق و محبت و خوبی،هم بدی،زشتی و ناپاکی

اینهمه عجایب،اینهمه شگفتی،از بهر چیست؟

دنیا عجب دنیاییست،رسم روزگار و بی وفاییست

چشمهاراگشودن،اینهمه زیبایی و زشتی دیدن

ای خدای پاکی ها،رسم دنیا چیست

خوبیها و بدیها هیچکدام مشخص نیست

درد دنیا چیست؟راز دنیا در چیست؟

خدایا فرصتی،مجالی ده،خدایا راه راست را نمایان کن

خدایا خوبیها و خوب بودنها را نمایان کن

خدایا جهانت را زیباتر کن،خدایا اینهمه بی رحمی انسان از بهر چیست

کسی نداند که دنیا،فانیست؟کسی نداند که اینجا همه رهگذریم؟

اگر میدانند،اینهمه ناملایمات جهان و انسان از بهر چیست؟

مورخ:۹۴/۶/۱۹

راز شعر من

ای یار همی بخوان شعر مرا

منکه می سرایم شعری با چشم دل

آنگه تو هم بخوان با جان و دل

که گر رازیست پیدا کن آنرا

دگر به گوش دل بسپار و در جانت روان کن

و از آن در زندگی سازنده کن

خواهم از تو با خدای عالمین باشی

تا گره از کار تو بگشاید و شادمان باشی

من همی گویم و در جانم گذارم

که خدای عالمین،راحت روح است و روان

گر تو دوست خدا باشی و خدا دوستدار تو

همه عالم از آن توست

باهمه نیکی که در جانت گذارد

باهمه رحمت که به نعمت می گذارد

ساز تو آهنگ جان دارد

گر اندکی اراده،عمل شود پیاده

کنون سخن که داری با صداقتت بگو

دگر با عشق در جانت بگو

سراینده:مهرجویی مورخ۸۵/۵/۱

عشق

عشق پایه دل را در زندگی نهادن است

عشق معنای با تو بودن است

عشق رسیدن به کمال آرزوهاست

عشق هم چو طوفان بلاست

یا که جایی در دلهاست

عشق گلی را در باغ نهادن است

عشق،اسیر دست یادهاست

عشق هم چو سایه ای در دل بنا نمودن است

عشق همچو گل نشکفته است

واشدنش،باعشق در جان ماندن است

عشق چون پاکی روح صداقت

یا که دریای پرآشوبیست

که با صدای موجش مرابیدار می سازد

عشق زندگی را عاشقانه از سر گرفتن است

سراینده:مهرجویی

مورخ:۸۵/۳/۳۰

پدر

پدر ای مظهر خوبی و صفا

پدر ای عشق پاک و بی ریا

پدر ای کوه درد وصبوری و رنج

پدر ای وسعت جانم

پدر ای جان و جهانم

پدر ای تاج سرم ای همه باورم

بوسه بر دستان پینه بسته تو میزنم

بوسه بر پیشانی ات و جانم را فدای تو میکنم

ای زیباترین و مقدس ترینم روزت مبارک

با تمام وجودم تقدیم به بابا علی

مورخ:۹۸/۱۲/۱۶

سراینده:زهرا مهرجویی

تپش

قلب من در تپش است
بلبل در باغ چه چه میکند از عشق وجودش
وجود نازنین،تنها می گذارد دل را
اما قلب من،همچنان در تپش است
ای که دریای وجودم،از نگاه بی سرو سامان موج موج میزند،بالهایم را بگیر،میخواهم پرواز کنم تا آسمان وجودم را پیدا کنم و تورا در وجود و نهان آسمان دلم مثل خورشید،ماه،ستاره ،در آن بگذارم
بیا ای نازنین در باغ این دلم
که آواز پرنده زد به دلم
چوباغ و چو مستی چو پیمانه شکستی
اما از حس وجودت،چیزی بر لب ننشاندی
چشمان من خیره شده
تاکه تو لب زباکنی،چیزی بگی
از غرور و از حس وجودت
دلم و تازه کنی به لیالی دگر
چو که من پرسیدم ازین دل،که به نفس دگر روی داری بود جوابش ک من در حرم خویشتنم
سراینده شعر:مهرجویی مورخ:۸۵/۲/۲۷